تو و پيچ و خم هاي جاده ي زندگي


 






 
زندگي مسيري است که تو مجبوري تا پايان آن بروي.در سال هاي کودکي،بزرگ ترها تو را با سفر زندگي خودشان همراه مي کنند. تو در اين مدت مجبور بوده اي با آنها بروي. اما حالا که پا به سن نوجواني گذاشته اي، مي تواني کم کم دست بزرگ ترها را رها کني. حتي بزرگ ترها گاهي اين اجازه را به تو مي دهند که آهسته آهسته استقلال را تجربه کني. در اين سن و سال، به تدريج مجبور به انتخاب شوي. شايد براي تو از انتخاب رنگ و مد لباست شروع شود و يا از انتخاب يک دوست تازه. ممکن است براي ديگري از انتخاب يک عقيده شروع شود و براي آن يکي از انتخاب يک سبک يا لحن حرف زدن.هر چه باشد فرقي نمي کند.مهم اين است که حالا بايد تمرين کني براي انتخاب هاي درست. تاکيد مي کنم؛ انتخاب هاي درست.
حتماً تا به حال از اين بازي هاي فکري که به آنها ماز مي گويند، انجام داده اي! از همان بازي ها که بايد يک کودک گمشده يا يک خرگوش را به خانه اش يا به هويج برساني. مي داني بسياري از راه هايي که مي روي بن بست است و مجبوري يک راه ديگر را امتحان کني.
روي کاغذ خيلي ساده است. چون تو داري از بالا راه ها را مي بيني. بدون اينکه بخواهم تو را بترسانم مي گويم زندگي تو مثل همان ماز است. و تو بايد بتواني راهت را درست انتخاب کني.
انتخاب بعضي راه ها در زندگي ممکن است به بن بست برسد. و برگشتن از راهي که به غلط انتخاب کرده اي، اگر هيچ لطمه اي به تو نزند حداقل وقتت را هدر مي دهد.
پس چه بايد بکني؟
براي اينکه گم نشوي چه بايد بکني؟
براي اينکه درست انتخاب کني، چه کار درستي بايد انجام بدهي؟
پاسخ اصلي اين است که بايد زندگي کردن را ياد بگيري. کارشناسان اسم آن را مي گذارند مهارت هاي زندگي. ما هم به تبعيت از آنها مي گوييم بايد مهارت زندگي کردن را ياد بگيري.
يادگيري زندگي مثل يادگيري جدول ضرب يا يادگيري فرمول هاي فيزيک نيست که حفظشان کني و بعد از امتحان فراموش کني.
يادگيري زندگي مثل آموزش شنا است. بايد تمرين کني. باز هم بايد تمرين کني.
کسي با کتاب آموزش شنا، شنا ياد نمي گيرد. بايد به آب بزني و در آب غوطه ور شوي. وقتي شناگر قابلي شدي به تو مي گويند شناگر ماهر و تو بايد زندگي کردن را آنچنان ياد بگيري که به تو بگويند زندگي کن ماهر!
اين عبارت ممکن است جالب نباشد. و معمولاً هم تا کنون از کسي نشنيده اي. اما چه فرقي مي کند. تو بايد خوب زندگي کني و براي خوب زندگي کردن بايد مهارت هاي زندگي را ياد بگيري.
بخشي از اين مهارت ها را در زندگي خودت ياد مي گيري. بسياري از اين مهارت ها را والدين به تو ياد مي دهند و در مدرسه هم ممکن است بعضي از معلم ها نکات زندگي را به شما ياد بدهند. و حتي ممکن است درباره آن کلاس هايي براي شما گذاشته باشند. و البته بعضي ها هم مهارت هايي ياد مي گيرند که نبايد ياد بگيرند.مثلاً بعضي ها به مهارت دروغگويي چنان مسلط مي شوند که تشخيص حرف راست از دروغ آنها سخت است.
خب، ما هم آماده هستيم در هر شماره از مجله در اين دو صفحه، درباره مهارت هاي زندگي حرف بزنيم. اما نمي خواهيم کلي گويي کنيم. دوست داريم به مشکلات و سوالاتي که تو در زندگي داري بپردازيم.
من پنج نمونه از سوال هايي که از طرف خوانندگان مجله به دست ما رسيده است، در اينجا آورده ام:
1- چرا کسي من را جدي نمي گيرد؟
2- اعتماد به نفس ندارم؟
3- گوشه گير شده ام؟
4- چرا من يک روز مي خندم يک روز غمگينم؟
5-به دليل اينکه درسم از بقيه بهتر است يکي از معلم ها به من توجه بيش تري مي کند و همکلاسانم مرا دست مي اندازند.
سوالات بيش تري هم هست و حتماً تو هم سوالات و مشکلاتي داري. همين حالا دست به قلم شو و سوالات را بنويس و براي ما بفرست. تو مي تواني سوالات را با نامه، ايميل يا تلفني مطرح کني. و من سعي مي کنم با توجه به تازه ترين تحقيقات کارشناسان، پاسخ هاي مناسب براي سوال هاي تو پيدا کنم و در مجله بنويسيم. و البته سعي مي کنم طوري بنويسم که به درد بخورد. پس تو هم پاسخ سوال هايي را که به ديگران داده ام را بخوان.
منتظر سوال هاي تو و خوانندگان مجله مي مانم.
و در اين شماره به اولين پرسش پاسخ مي دهم.

چرا کسي مرا جدي نمي گيرد؟
 

دوست عزيز، اين پرسش از آنجا ناشي مي شود که همه آدم ها دوست دارند مورد تاييد قرار بگيرند. اين يکي از اساسي ترين نيازهاي انسان هاست. و البته بايد برآورده شود.
راستش را بخواهي، تا آخر عمرت هم به دنبال ارضاي اين نياز خواهي بود. همانطور که من هم هستم. همانطور که پدر و مادرت هست، همانطور که معلمت يا دوستت هم به دنبال گرفتن تاييد از خود هستند. جدي گرفته شدن البته مفهوم ديگري هم دارد و آن اين است که اصلاً تو ديده نمي شوي که مورد تاييد قرار بگيري يا نگيري.
راه حل اين مسئله، به نظر من در اين است که در ابتداي راه اول از همه خودت، خودت را جدي بگيري. قبل از هر کاري تو بايد خودت را به عنوان يک انسان، به عنوان يک دانش آموز، به عنوان يک نوجوان و ...جدي بگيري. و تنها يک چيز را اصلاً جدي نگير و آن همين مسئله است که کسي تو را جدي نمي گيرد. مهم نيست تو را جدي بگيرند يا نگيرند. اشکال در آنجاست که خودت هم خودت را جدي نگيري.
وقتي فکرت را عوض کردي، انرژي زيادي را آزاد مي کني و با اين انرژي تازه به دست آورده مي روي سراغ کسب يک سري مهارت، يا فضيلت. مثلاً درست را بهتر مي خواني. يا مشغول آموختن هنر خاصي مي شوي. وقتي در هنر يا درس يا ورزش به موفقيت هايي دست پيدا کردي، به مرور زمان ديگران ياد مي گيرند تو را جدي بگيرند.
نکته مهم اين است که تو نبايد براي اينکه تو را جدي بگيرند وارد کسب اين موفقيت ها بشوي.
چون در اين صورت هم باز انرژي تو هدر مي رود.
بسياري از دانشمندان بزرگ دنيا مثل انيشتين و اديسون هم از طرف اطرافيانشان جدي گرفته نمي شدند. اما حالا تو مي داني که وقتي صحبت از علم و پيشرفت زندگي مي شود نمي تواني نسبت به آنها اداي احترام نکني.
اگر تو خودت را جدي نگيري و دائم در اين فکر باشي که کسي تو را جدي نمي گيرد، يک خطر بزرگ هم تو را تهديد مي کند. ممکن است به دام شياداني بيفتي که براي پيش برد اهدافشان در جستجوي افرادي هستند که اين ضعف را دارند.
پس خودت را جدي بگير. من سعي مي کنم در شماره هاي بعد باز هم درباره ارزش هايي که داري و بايد آنها را جدي بگيري مطالبي بنويسم.
منبع : شاهد نوجوان شماره 60